23/ 4 / 91 (آدااااا)
چند روز پیشا خونه خاله هدی بودیم. برگشتنی ابوابفضل گفت مشکات بچه ما شه، این جا بمونه من که نذاشتم، ولی...... از اون روز بچه خاله هدی شدی اون و که میبینی واسش بال بال میزنی، جدی میگممممم، نگیرتت گریه می کنی. من خالت شدم و خاله هدی مامانت حتی یواشکی از کنارمون رد میشه که نبینیش دیروز تو حیاط خونه مادر جون خواستی بری بغلش، ندیدتت و رد شد. گریه ت گرفت، منم صداش زدم هدییییییی تو هم فریاد زدی آداااااا آدددداااا خاله هدی از اون سر حیاط دوید و اومد مححححکم بغلت کرد چند روز پیشم دایی هومن و صدا زدی "او مااا " از کارات بگم گلم ...
نویسنده :
مامان حدیث
20:26